گاهـــی اوقات...
وقتی دستم را روی قلبم میگذارم آنقدر ضربان هایم تند می دوند که مانند زمین لرزه ای میخواهند قلبم را بشکافند..
کاش ضربان هایم با هم مسابقه تند دویدن نمی دادند...
حاضرم بیفتند و دیگر نتوانند راه بروند و بمیرم اما هیچ کدام به خط پایان نرسند...
چراکه وقتی یکی از آن ها مسابقه را برد
قلب های ضربان هایم می شکنند و دیگر...
من می مانم و قلب شکسته ای با ضربان های شکسته